اروپا، منبع روشنگری و زادگاه دانش مدرن، در بحران فرو رفته است. این بخش از جهان که میزبان و مرکز شکلگیری انقلاب صنعتی بوده و این رویداد باعث وقوع تغییراتی بیسابقه در استانداردهای زندگی ما در طول دو قرن گذشته شده، در حال حاضر درگیر تجربهای طولانیمدت در شرایط نزدیک به رکود است.
به نقل از صمت: تولید ناخالص داخلی سرانه (تنظیم شده براساس نرخ تورم) برای ناحیه یورو ـ آن تعداد از کشورهای اروپایی که یورو را بهعنوان واحد پولی مشترک خود انتخاب کردهاند ـ در پایان سال ۲۰۱۵میلادی به سختی از مقدار این شاخص در سال ۲۰۰۷میلادی فراتر رفت و تعدادی از این کشورها سالهاست در حالت افسردگی و رکود کامل قرار دارند. هنگامی که نرخ بیکاری ایالات متحده در اکتبر سال ۲۰۰۹ میلادی از ۱۰ درصد عبور کرد بیشتر امریکاییها فکر میکردند این شرایط غیرقابل تحمل خواهد بود. از آن زمان تاکنون نرخ بیکاری ۱۰ درصدی امریکا به کمتر از ۵ درصد کاهش پیدا کرده، اما نرخ بیکاری اتحادیه اروپا که در سال ۲۰۰۹ میلادی به ۱۰ درصد رسیده بود هنوز در همان محدوده باقی مانده است؛ به عبارتی در نرخ بیکاری دورقمی بیسابقه در تاریخ معاصر گیر کرده است. معنی روشن این میزان نرخ بیکاری را میتوان به این شکل تعریف کرد که به طور میانگین بیش از یک نفر از هر ۵ جوان اروپایی که بهعنوان نیروی کار بالقوه این قاره شناخته میشوند، هماکنون بیکار است و در کشورهایی که درگیر بحران اقتصادی شدیدتری هستند، به طور تقریبی یک نفر از هر دو جوان، در جستوجوی کار بوده و قادر به یافتن شغلی برای خود نیست. این واقعیتهای اقتصادی به نوبه خود عواقب سیاسی عمیقی را در پی خواهد داشت، پایههایی که اروپای پس از جنگ سرد روی آنها پا گرفت و بنا شد اکنون سست شده و به لرزه افتاده است. احزاب چپ و راست افراطی و دیگران مشغول دفاع و جلوگیری از فروپاشی دولت ـ ملتهای خود هستند بهویژه در اسپانیا و حتی ایتالیا که روند بحران در مسیر صعود قرار دارد. در کنار اینها در ماه ژوئن مردم بریتانیا نیز رای به ترک کامل کشورشان از جمع اعضای اتحادیه اروپا دادند. اگرچه تشکیل دولت ـ ملتها در قرن نوزدهم در مسیر حرکت تاریخی جوامع اجتنابناپذیر به نظر میرسید اما هماکنون پرسشهای فراوانی درباره مهمترین دستاورد اروپا پس از جنگ دوم جهانی یعنی ایجاد اتحادیه اروپا مطرح شده و میشود. عوامل زیادی به اروپا کمک کرد تا سختیها و مشکلات آن دوره را پشتسر بگذارد اما یک اشتباه بزرگ و اساسی هم رخ داد؛ ایجاد یک واحد پول مشترک به نام یورو. یا به عبارت دقیقتر، ایجاد یک واحد پولی مشترک بدون تشکیل مجموعهای از نهادها که یک منطقه با تنوع نژادی مختلف را در اروپا به شکل تاثیرگذار قادر به انجام وظایف و رسیدن به اهداف خود کند. واحد پول مشترک حاصل تلاشهایی بود که از میانههای قرن بیستم میلادی آغاز شد، پس از آنکه اروپا بر اثر ضربههای ناشی از آشوبها و قتلعامهای دو جنگ جهانی اول و دوم، به تلوتلو خوردن افتاد و در مرز فروپاشی قدم برمیداشت. در دوران پس از جنگ، سران اروپا به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به آیندهای صلحآمیزتر باید سیاست، اقتصاد و حتی هویت ملتهای اروپایی را بار دیگر سازماندهی کرد که در سال ۱۹۷۵میلادی با انعقاد پیمان رم و تاسیس «جامعه اقتصادی اروپا (EEC)» این دیدگاه به واقعیت نزدیکتر شد. این جامعه تازه شکلگرفته در ابتدا شامل کشورهای بلژیک، ایتالیا، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند و آلمان غربی میشد و پس از آن به دنبال سیطره جنگ سرد بر روابط سیاسی کشورهای قدرتمند، برخی کشورهای اروپای غربی نیز به «EEC» افزوده شدند. گام به گام از محدودیتهای موجود در زمینه کار و اشتغال، مسافرت و دادوستدهای تجاری میلان کشورهای درحال افزایش جامعه اقتصاد اروپا کاسته میشد اما تا پایان جنگ سرد قدرتها، زمان لازم بود تا ایده به هم پیوستن اروپاییها تحقق پیدا کند. سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ میلادی نشان داد زمان وقوع رویداد بسیار نزدیکتر از گذشته شده و رویای یک آینده مرفه و سرشار از صلح، بیش از همیشه در میان رهبران و شهروندان اروپایی موج میزد و همه این چالشها و بیم و امیدها سرانجام به امضا شدن پیمان ماستریخت و تاسیس رسمی اتحادیه اروپا در سال ۱۹۹۳م منتهی شد. با تشکیل اتحادیه اروپا بسیاری از زیرساختها و نهادهای اقتصادی موردنیاز اتحادیه نیز به وجود آمد که ازجمله آنها، آغاز حرکتها و اقدامات لازم در فرآیند شکلگیری و پذیرش یک واحد پولی مشترک، یعنی یورو بود. طرفداران یورو به درستی استدلال میکنند که این امر، تنها یک پروژه اقتصادی نیست که به دنبال بهبود و ارتقای استانداردهای زندگی از طریق افزایش بهرهوری منابع، پیروی از اصول برتریسنجی، بالا بردن و گسترش زمینههای رقابت و تقویت ثبات اقتصادی باشد. مهمتر از آن، اتحاد در کشورهای اروپایی یک پروژه سیاسی بود؛ یعنی قرار بود این اتحاد به منظور یکپارچهسازی سیاسی اروپا، نزدیکتر کردن کشورها و مردمشان به یکدیگر و کسب اطمینان از همزیستی مسالمتآمیز ایجاد شود. اما یورو در دستیابی به هر دو هدف اصلی خود که شامل رفاه و یکپارچگی سیاسی میشد، شکستخورده است و این اهداف اکنون بسیار دورتر از مقطع زمانی پیش از تشکیل ناحیه یورو هستند. به جای صلح و آرامش، کشورهای اروپایی درحالحاضر با خشم و بیاعتمادی به یکدیگر نگاه میکنند. کلیشههای قدیمی که بر پایه آنها، اروپای شمالی تقبیح و جنوب آن تنبل و غیرقابل اعتماد خوانده میشود بار دیگر درحال احیا شدن است و در مواردی، خاطرات رفتار آلمان در جنگهای جهانی یادآوری و به آن رفتار استناد میشود. ناحیه یورو در بدو تولد ناقصالخلقه بود. ساختار این ناحیه –شامل قوانین، مقررات و نهادهای حاکم بر آن– مقصر اصلی در عملکرد ضعیف آن بوده و موجب بروز بحرانهایی چندگانه برای مجموعه اعضا شده است. نقطه قوت اروپا در تنوع آن است. اما برای یک واحد پولی به هیچوجه ساده نیست که به تنهایی از پس همه امور و مسائل پولی یک محدوده جغرافیایی با تنوع اقتصادی و سیاسی بسیار گسترده برآید. وجود یک واحد پولی مجزا و تنها، مستلزم داشتن نرخ برابری ارز ثابت و نرخ سود بانکی واحد در میان تمامی کشورهای عضو اتحادیه است. به علاوه باید مجموعهای از نهادهای تخصصی وجود داشته باشد که به ملتهای مختلف عضو اتحادیه در زمینه انتخاب سیاستهای مالی و پولی مناسبتر، یا برعکس، دوری از سیاستهایی که به زیان آنهاست، یاری برساند، اما اروپا در خلق این نهادها شکست خورد.
بدتر از آن، ساختار ناحیه یورو برپایه ایدههای مشخصی از الزامات احداث شد که وجود آنها برای رسیدن به موفقیتهای اقتصادی، لازم و ضروری بود. برای مثال بانک مرکزی اروپا باید برای رویارویی و مقابله با اقدامات تحکمآمیز و دستورمانند بانک مرکزی امریکا (فدرال رزرو) که نوعی در هم آمیختن بیکاری، رشد اقتصادی و ثبات بود، تمرکز خود را بر نرخ تورم و کنترل آن در سراسر محدوده اتحادیه معطوف میکرد.